loading...

مجله اینترنتی کریستال

آخرین ارسال های انجمن
بازدید : 1742

سوتی ها و یا جک های خیلی خنده دار

سوتی : کوسن های مبل

 

 

 

یکی از فامیلامون تو مبل فروشی کار میکنه،تعریف میکرد :
یه زن و شوهری اومده بودن فروشگاه ، یه دست مبل انتخاب کردن ، داشتم براشون فاکتور میکردم .
خانومه : ” آقا این باسناتونم میدین دیگه؟”
من Neutral
شاگرد مغازه : ” بله خانوم هرکدومو که بخواین میدیم خدمتتوت! Big Smile) “
خانومه : ” نه همین باسنای خودشو بدین که بهش بیاد! “
شوهرشم عین خیالش نبود. آخر سر گفتم : ” چشم کوسناشم فاکتور میکنم براتون.”
خانومه :-؟!
شوهرش Neutral
شاگرد مغازه Big Smile)))

بقیه در ادامه مطلب

سوتی قدیمی مادر بزرگ : صدای نوارتو کم کن 

مامان بزرگم زنگ زده بود واسه داداشم که سربازیه ، شماره رو گرفته بود، هی میگفت :
ننه صدای نوارتو کم کن بفهمم چی میگی ،
ننه گوشام سنگینه ،
ننه صدات واضح نمیاد ،
صدای نوارتو کم کن !!
کنجکاو شدم ببینم چه خبره ،گوشی رو ازش گرفتم دیدم یه ساعته داره با پیشواز ایرانسل حرف میزنه !

 

——————————————

 

سوتی در اتوبوس : راننده ی این اتوبوس کجاست؟

 

ایستگاه مبدا سوار اتوبوس شدم

دیدم تقریبا اتوبوس پر شده ،بلافاصله کله مو از شیشه پنجره کردم بیرون ، با تیریپ لاتی گفتم :
راننده ی این اتوبوس کجاس پس ؟!؟!؟ بابا بیا بریم دیگه نیم ساعته نشستیم تو آفتاب …!!!!
یه دفه دیدم یه صدا میاد از سمت راستم ،راننده اتوبوس بود
گفت : اولا این اتوبوس ۱۰ دقیقه نیست اینجا وایساده ، دوما شما خودت تازه رسیدی ، از اونور خیابون دیدمت!!
من :-S
راننده اتوبوس Grin
مسافرین اتوبوس =))))))
بهروز وثوقی Neutral
شرکت واحد Big Smile))
با روح و روان جوون مملکت بازی نکنید دیگه ، عه !

  ——————————————

.

جک و اعترافات احمقامه : رحمان رحیمی

.
یه همکلاسی داشتیم اسمش رحمان رحیمی بود!
هیچ وقت، هیچ کس اونو به اسم خودش صدا نمیکرد!
همه بهش میگفتن بسم الله…
  ——————————————
.

اعترافات احمقانه و سوتی خفن خانوادگی : کلانتر 

.
رفیقم رفته بود داروخانه دید یه دختره اومد گفته بود کلانتر میخوام
یارو هم ۶۰تومن پول گرفته بود ازش یه چیزی گذاشته بود تو پلاستیک بهش داده بود رفته بود.
فرداش با رفیقام همه رفتیم دم همون داروخانه قضیه دیروزو تعریف کرد
گفت میخوام برم ببینم چیه .
خلاصه رفت پولو داد گفت کلانتر میخوام
یارو چپ چپ نگاش کرد
گفت برای ننم میخوام یارو هم گذاشت تو پلاستیک مشکی بهش داد.
اومد بیرون باز کردیم دیدیم آلت تناسلی مصنوعی بود.
بدبخت آبروی هفت جدشو جلو طرف برد
از اونروز میبینیمش میگیم سامان کلانتر برا ننت خواستی تعارف نکنیا ..
  ——————————————
.

خاطره شیرین از کودکان

.
خواهرم و دختر نازش اومدن خونمون عیددیدنی.
پیششون نشسته بودم که نازنین خواهرزاده ۵ساله م اومد بهم گفت دایی دایی بیا قایم موشک بازی کنیم.
یکم خودشو لوس کرد واسم تا خر شدم!!! :دی
قرار شد اول اون چشم بذاره.
من رفتم یه جای خفن که تو اتاقم بود قایم شدم.
نازی تا ۱۰ شمرد(به این شکل: یک سه دو شیشچهار هشت ده :دی)
بعد اومد دنبالم بگرده.
هرچی گشت پیدام نکرد.
خواهرم و مامانمو هم بسیج کرد که منو پیدا کنه.
بازم هرچی گشتن پیدام نکردن.
نازی دیگه داشت گریه ش میگرفت.یهو داد زد:
دایی! دایی! تو رو جون خدا بیا بیرون !!!! تو رو جون قرآن بیا بیرون !!!! Big Smile)
اینو که گفت آقا من قاه قاه زدم زیر خنده! از صدای خنده م اومد تو اتاق پیدام کرد و “secret place” م لو رفت!!! حیف شد…نه؟ :دی
  ——————————————
.

سوتی یه کم بی ادبی و به همون اندازه جالب و باحال

.
تعدادی از اقوام در یک مجلس رسمی خانه من دعوت بودند…
و مجلس پر از حرفهای زنانه و مردانه و سیاسی و ورزشی و خلاصه پر از همهمه و از آنطرف بازی و سروصدای وحشتناک بچه ها بود که با پسر من تفنگ بازی می کردن….
یه دفعه بچه باجناقم که ۴ سالشه اومد جلو من و با صدای بلند گفت:
عمو …مشیه ک ..ی..رتون رو ببینم…
من که خودم رو به نشنیدن زدم ولی مجلس یه دفعه ساکت شد…
خدا خدا میکردم که دوباره نگه…
بازم گفت: عمو… ک.. ی..رتون رو نشونم میدین؟؟…
دیگه کار از آبروریزی و خنده گذشته بود و واقعا همه مونده بودیم به این بچه چی بگیم…
یه دفعه مامانش از جا پرید و اومد جلو و دست بچه شو گرفت … و گفت:
من از همه تون معذرت می خوام… از وقتی که دندانهای جلو دهنش ریخته …
حرف ت رو بصورت ک میگه… الانم می خود که تیر تون رو ببینه؟؟؟
منکه هنوز در شوک این ماجرا هاج و واج بودم…
پسرم اومد جلو و گفت:بابایی …اون تیری که تو تفنگت میذاشتی و با هم بازی میکردیم…کجا گذاشتی؟؟؟…
دیگه مجلس گنجایش سکوت بیشتر از این رو نداشت و عین بمب منفجر شد از خنده و من از همه خوشحال تر بودم که نزدیک بود بوسیله یه فسقلی حیثیت ام بر باد بره…..
هنوز که فکرشو می کنم تنم میلرزه
  ——————————————
.

سوتی باحال و خنده دار : سلام کردن با فرد ناشناس

.
برا اموزش رانندگی ک میرفتم یه روز یه ماشینی همون جای استاد من پارک بود شبیه ماشین استادم بود !
راننده توش هم از تو ماشین تیپ و حالاتش عین استادم بود منم شاد رفتم جلو سلام کردم
دیدم استادم نیس دست دادم خیلی عادی رفتار کردم اومدم اینور
به خاطر این سوتیم مجبور بودم تمام جلساتی که میرفتم اونجا میدیدمش سلام کنم !
هر دفعه هم تعجب رو از تو چشاش میخونم ک این کیه ! Grin
  ——————————————
.

خاطره و اعتراف احمقانه خنده دار : با بچه ی بی ادب باید چه کرد

.
این اعتراف مال یکی از آشنا هاست
یه روز ایشون با ماشین تو یه کوچه ایستاده بود بچه هام داشتن کوچه بازی میکردن طرف میگه یکیشون که کوچیکم بود خیلی بی تربیت بود اومد به من چند تا فحش داد و بد بیراه گفت
منم شیشه ماشینو دادم پایین و از داشبورد یه آدامس آوردم بیرون نصفشو خوردم به پسره گفتم میخای؟
گفت آره گفتم نه تو دهنت آدامس داری
گفت نه گفتم دهنتو باز کن چشماتم ببند اگه آدامس نداشتی میدمش به تو
بچه بد بختم چشاشو میبنده و دهنشو باز میکنه که طرف یه تف مشتی میندازه دهنش
شاهدای ماجرا میگن بچه داشت خودشو میزد در و دیوار و مونده بود قورتش بده یا تف کنه بیرون تو اون لحظه
طرفBig Smile))))))))))
بچهBig Frown((((((((((
مردمBig Smile))))))))))
سران جنبش عدم تعهدBig Smile))))))))))
ucicefBig Frown(((((
  ——————————————
.

سوتی در عالم کودکی : نگی جواد اومده ها

.
بچه بودم یکی از دوستای بابام اومده بود خونمون
بابام گفت: مامانت که اومد بهش نگی جواد ( اسم دوستش) اومده بود
گفتم باشه
مامانم تا در رو باز کرد بدو بدو پریدم بغلش گفتم اگه گفتی کی اومده بود اینجا؟.
گفت کی؟
گفتم هیشکی Frown
ولی هرچی التماس کرد بش نگفتم تا خود بابام مجبور شد بهش بگه Big Smile
——————————-
.

سوتی جالب پدر عروس در عروسی

.
دیروز عروسی رفته بودیم همه به بابای عروس می گفتن مبارک باشه اونم میگفت خوش امدید …
بعد نوبت به من رسید رفتم سلام دادام تا اومدم بگم مبارک باشه یارو گفت مبارک باشه
منم دست پاچه شدم به یارو گفتم خوش اومدید همه ترکیدن
——————————–
.

سوتی و خاطره باحال : چگونه از دست امتحان خلاص شویم

.
دبستان بودم یه روز یادم میاد امتحان داشتیم زنگ ورزش من از صندلی پریدم و خیلی عالی فیلم بازی کردم که دستم شکسته
کلی هم جیغو داد دستمم تکون نمیدادم مدرسه هم سریع زنگ زد به مامانم و اونم زود خودشو رسوند
و نگران تند منو رسوندن بیمارستان در این حد که نگذاشتم از کولی بازی دکتره دست به دستم بزنه
اونم سریع اوزانسی عکس نوشت
منم که هنوز تو جو فیلم بازی کردن بودم خیلی جدی رفتم عکس گرفتم
و مامانم وقتی رفته بود دنبال جواب وقتی برگشت دید من با همون دستی که نمیتونستم تکون بدم تند تند دارم چیپس میخورم تا این حد مریضم من
ولی خوب از امتحان فرار کردمSmile
——————————————
.

سوتی پدر در ورزشگاه : عمه خراب

.
بازی پرسپولیس فولاد رفتیم ورزشگاه.
یه دوست عزیزی با بچش نشسته بود جفت ما.
تا یکی حرف بد میزد این بابا میتوپید بهش.
تا داور پنالتی گرفت این دوست عزیز شروع کرد به فحاشی.
بچش گفت بابا فحش نده خوب نیست
باباش گفت خفه شو عمه خراب.
اقا دیگه کل سکوها تا ۵دقیقه داشت مجروح میداد از خنده
—————————

درباره
پنجشنبه 13 مهر 1391 زمان : 12:05 نظرات (0)
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
کد امنیتی رفرش

درباره ما
مجله کریستال پورتال جامع اینترنتی شامل:اخبار،دانلود،تفریح و سرگرمی،اس ام اس،دنیای مد،موسیقی،فیلم و کارتون،کلیپ،نرم افزار و بازی،آشپزی و تغذیه،کودکان و والدین،فرهنگ و هنر،مذهبی،ورزش،بازار،اسرار خانه داری،سلامت،زناشویی،آرایش و زیبایی،گردشگری،روانشناسی،ابزار وب و طراحی،فروشگاه کریستال،دنیای علم وفن آوری و سایر بخشهای مفید که در اینده اضافه خواهیم کرد
اطلاعات کاربری
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 1378
  • کل نظرات : 752
  • افراد آنلاین : 23
  • تعداد اعضا : 12319
  • آی پی امروز : 176
  • آی پی دیروز : 175
  • بازدید امروز : 2,066
  • باردید دیروز : 1,384
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23,417
  • بازدید ماه : 52,143
  • بازدید سال : 359,730
  • بازدید کلی : 7,212,547

  • نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد